Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرآنلاین»
2024-04-27@13:45:23 GMT

سوالات دینی مانکجی زرتشتی از قاضی یزد

تاریخ انتشار: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۲۳۵۸۰۰

سوالات دینی مانکجی زرتشتی از قاضی یزد

وبلاگ>جعفریان، رسول - مقاله حاضر گزارشی است از کتابی با نام اسرار الرضویه نوشته قاضی یزد که از علمای سبزوار بوده است. در این کتاب، اطلاعاتی در باره وضعیت اجتماعی دوره قاجاری دارد، و بخشی از آن، پاسخ به چهار پرسش مانکجی صاحب زرتشتی در باره چند مبحث دینی است. این نوع پرسشها در جامعه قاجاری که به تدریج تحت تاثیر مسائل عصر جدید گرفتار تغییر بوده، هم از حیث سوال و هم جواب جالب توجه و نشانگر لزوم تکاپوی بیشتر محققان دین در ارائه پاسخ های دقیق به سوالات دینی است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مقدمه: رواج تشکیک‌های کلامی در باره اسلام در دوره ناصری
از جنگهای ایران و روس به این طرف، در حوزه دینداری، و البته بسیار بسیار آرام، پرسشهای تازه ای که منشأ آن اروپا و هند و روس است، میان نخبگان جامعه ایرانی مطرح می شود. در این مسیر، کشیشان و مبشران مسیحی اروپایی هم نقش دارند، اما هرچه هست، ورود یک سیستم تازه فکری در حوزه مسائل دینی است، و قطعا ناشی از تکان های سختی است که پارادایم های فکری ـ علمی موجود در غرب به خود دیده و در اینجا هم انعکاس یافته است. گسترش مناسبات با اروپا، رفت و آمد شمار زیادی اروپایی به ایران که برخی بسیار کنجکاو و دنبال دانستن، تشویق و تحریک نوگرایی هم بودند، حضور مبشران مسیحی که فکر می کردند در فضای تازه، می توانند و امید آن هست که مسیحیت را گسترش دهند، تغییرات آشکار در مسائل علمی و آموزشی، ایجاد مدارس پیشرفته و متفاوت با گذشته، و نیز بازگشت شماری از کارگزاران دولتی از اروپا به ایران و نیز تحصیل کرده های فرنگ، موجد این فضای تازه و مواردی جدید از تشکیکات دینی نسبت به اسلام در جامعه ایران شده بود. مواردی از اشکالات، با نصرانیت و مسیحیت برخورد داشت، مواردی با افکار جدید اروپایی در حوزه حقوق بشر، خدا شناسی، نبوت و اخلاق. گاهی هم میان اینها، یعنی مسیحیت و افکار جدید، نقاط مشترکی وجود داشت، مانند مباحث مربوط به تک همسری که در این سوی، با پرسش مطرح می شد و از این که اسلام اجازه ازدواج یک مرد با چهار زن را داده، سؤال می شد.
این سوالات، غالبا از فقهای بزرگ پرسیده نمی شد، دلیلش این بود که آنها تماس مستقیمی با این افراد نداشتند. در مقابل، مخاطب این پرسش‌ها برخی از علمای شهرها، به خصوص برخی از نویسندگان و یا اهل منبر بودند که در این جا و آنجا مسائل تازه ای را می شنیدند، و مخاطبان آنها، پرسشهایی را مطرح می کردند. البته، برخی از علمای متفاوت هم در این باره مورد پرسش قرار می گرفتند. نمونه آنها، کسانی مانند میرزا محمد اخباری، شیخ احمد احسایی یا حاج محمد کریم خان کرمانی و کسانی بودند که قلم در دست داشتند، و و چون در شمار علمای رسمی نبودند، پرسشگران را با سوالهای متفاوت نزد خود راه داده و برای آنها پاسخ می نوتشند.
منزوی ذیل مدخل «درة ثمین» می نویسد: همان تحفه الامین از ميرزا محمد اخبارى نيشابورى اكبرآبادى (د 1232 ق/ 1817 م). در پاسخ 12 پرسش محمد امين خان فرزند مصطفى على خان كه از همدان برايش فرستاده بود. پرسش‏هايى از همان مسايلى است كه نوانديشان روزگار قاجار با آن روبرو بوده، و ياراى آن را نداشتند از فقيهان رسمى بپرسند، ناگزير از شيخ احمد احسايى و پيروان او مى‏كردند و اينان نيز پاسخ روشنى به مردم نمى‏دادند. اين گفتار در «روضات» به نام «تحفة الامين» آمده و مى‏نويسد: با اين پرسش‏ها مى‏خواهند از اسلام خرده گيرند. [و از همين‏گونه است «اسرار الرضويه‏»]. پرسش 1ـ وحى جبرئيل به پيامبر چگونه بوده؟، 2ـ عزرائيل هستى جدايى است يا جنبه‏اى از انسان، 3ـ جبرائيل و ميكائيل و اسرائيل چه جنبه‏اى دارند؟، 4ـ هركسى پيامبر و شيطان خاص خود را دارد؟، 5ـ آيا مهدى يك فرد معين است؟ 6ـ حشر اجسام در رستاخيز، 7ـ مردمان بد و ملعونان آفريده خدايند، 8ـ از شهادت پيشوايان چرا بايد متالم شد؟، 9ـ «خلود» كفار با «فناى» جهنم چگونه سازگار است، 10ـ معراج جسمانى چگونه بود؟، 11ـ لذّت‏ها و عذاب‏هاى جسمانى روز رستاخيز چگونه است؟، 12ـ آيا مى‏شود وقتى تكليف از انسان برداشته شود؟» (فهرستواره كتابهاى فارسى، ج‏9، ص: 287).
البته همه این سوالات، مربوط به عالم فکری جدید نیست، اما هرچه بوده، حس پرسشگری تازه ای را پدید آورده است. برخی از سوالات، مشابه موارد قدیمی است که در قرن اولیه هم مطرح بود، اما برخی دیگر، تازه است.

آثاری در دفاع از دین در نیمه دوره ناصری
مرور بر کتابهای تألیفی در نیمه های دوره ناصری به بعد، نشان می دهد که دهها اثر در حوزه اصول دین نوشته شده است. البته نگارش در این زمینه دینی، همیشه وجود داشته، اما این مقدار نسبتا فراوان، نشان می دهد که نوعی تشکیک و تردید دینی پدید آمده است. می توان تصور کرد که این تردید ها در اثر گسترش رفت و آمدها با غرب، جریان های تبشیری مسیحی در پایتخت یا شیراز و برخی از شهرهای جنوبی، انتشار کتابهای تازه در استانبول یا تفلیس، و حتی پس لرزه های منازعات با بهائیان است. طبعا علما، در مقابل این پرسشها، به فکر مستحکم کردن عقاید دینی مردم افتاده و آثاری نوشته اند. بنیاد این نوشته ها، نمی توانست شاهد تحول تازه قابل ملاحظه باشد، اما این امکان بود که می بایست در لابلای روش های سنتی، برخی از مسائل جدید را هم مطرح کنند. به علاوه، در میان پدیده های عصر نو، گاهی شواهدی هم بر مدعاهای دینی و مذهبی می یافتند که به آنها هم اشاره و استناد می کردند. ضمن آن که، در کشفیات علمی جدید، گاهی مطالب مخالف با تصورات رایج کلامی قدیمی به خصوص در حوزه ای که الهیات ـ طبیعیات به هم متصل می شد، وجود داشت، طرح می شد که آنها باید پاسخگو می بودند. با این حال، غالب آن رساله ها، در چارچوب آثار قدیمی تر کلامی با رنگ و لعاب شیعی دوره صفوی بود. شمار قابل توجهی از این آثار را که اصول دین نامیده شده بنگرید در: فهرستواره کتابهای فارسی، ج 9، صص 99 ـ 115).
این مقدمه کوتاه برای ارائه شرحی در باره کتاب اسرار الروضه است؛ کتابی شامل مجموعه ای از سؤال و جوابها که در سال 1288ق نویسنده با ذوق خود و بر اساس معلوماتی که داشته و از آن دوره با تحصیل و مطالعه به ارث برده، به آنها پاسخ داده است. ما در این مقاله، روی چهار سوال که یک زرتشتی معروف از او پرسیده تمرکز خواهیم کرد. روش نگارش مطلب، یا به عبارتی روش ارائه استدلال در این کتاب، با کتابهای عادی، تا حدودی متفاوت است. او نه شیوه فلسفی یا کلامی و نه صرفا عرفانی دارد، بلکه نوعی شیوه بیان را در پاسخگویی و بحث پیش گرفته، و سعی کرده است مباحث را با تشبیهات و توضیحات، به نقطه مطلوب برساند. روشن است که او دانشمند برجسته ای نیست، اما به هر روی، نفس این که تلاش می کند با شیوه خاصی به مباحث و مسائل، که نمونه هایی را خواهیم دید بنگرد، جالب است. به علاوه این اثر، حاوی برخی از اطلاعات با ارزش از دوره قاجاری نیز هست.
پیش از آن که به بیان و طرح چند سوال و پاسخ های وی به آنها برسیم، سودمند خواهد بود تا مروری بر این کتاب که از زاویه ای دیگر، یک اثر انتقادی از دوره قاجاری به شمار می آید، داشته باشیم. طبعا اطلاعاتی را که درون کتاب در باره مولف و کتاب او هست، مرور خواهیم کرد.

محمد حسن سبزواری رودسرابی و اسرار الرضویه
کتاب اسرارالرضویه، از محمد حسن بن محمد تقی سبزواری است که لقب رودسرابی را هم که به قول خودش از توابع بلوک طبس است، دارد. طبعا طبس در اینجا، جز طبس معروف، و نقطه ای در بیست کیلومتری شمال سبزوار است. رود سراب نیز در فاصله نزدیکی شرق روستای طبس قرار گرفته است.
وی کار اصلی فقه بوده، و مدتی به عنوان قاضی در یزد خدمت کرده است. در نهایت، به خاطر مشکلاتی که در آن شهر برای وی پیش آمده، خائفا یترقب، به طبس گریخته و از آنجا عازم مشهد شده، و این کتاب را در این شهر نوشته است. وی شرح این مطالب را در مقدمه نوشته است: «ارباب ضمائر صافیه را مخفی نماناد که پس از آنکه این افقر عباد الی الله الغنی محمدحسن ابن محمدتقی السبزواری الرود سرابی من قری بلوک طبس، خود را از تاز و تاخت علوم رسمیه بدواً و ختماً فارغ ساخت، به حکم تقدیر مخالف با خواست و تدبیر چندی در دارالعباد یزد، بعد التمکن فی مسند القضا، به لوازم «خُذ الغایات» پرداخت، و بعد مضی برهة من الزمان، بسیاری نشیب و فراز که بر مثابه سوز و گداز بود، او را متذکر و متنبّه ساخت که غایات ملحوظه بر مثابه خود آن علوم، از حلاوت حقیقت و حقیقت حلاوت مبرّا و معرّاست، و صرف عمر در آنها، رجال، کلّ رجال را، نه مبدء ومنتهاست، و واجدین همم عالیه را منظور نظر غیر اینهاست، و شاه بازان اوج سعادت را تنزه از این نحو آلایش، غایة القصوی است، و بلند پروازان طریق عبودیت را داعی نه مسجد اقصی بل مقام قاب قوسین او ادنی است، و عالی نگران را اخذ به مضمون «أطِعنی حتی أجعَلک مثلی» نتیجه زیست در دنیاست، و رفیع منظران را ربوبیّت مکنونه در بندگی، اقصی مُناست». وی در ادامه، با بهانه یاد و ستایش از ناصرالدین شاه و شرح حال خود، گوید در سال 1287 وقتی آن شاه طهران را به مقصد عتبات ترک کرد، در اینجا، کسانی دست تعدی و تطاول دراز کرده و در این مرحله بود که او در یزد، زیر فشار قرار گرفت. چون شاه «از مقرّ سلطنت و طهران روانه زیارت قبّه منوّره عرش را درجه ولیّ خدا گردیدند، و بر حسب فرمایش «اذا تغیّر السلطان تغیّر الزمان» حرکت قطب دائره ایران که مرکز معموره ارض عالم امکان است، منشأ و تزلزل و اضطراب ارکان عوالم و عوالم ارکان آمد». افرادی که به نظر او چنین کردند کسانی بودند که «ثمر کفران را و مضمون فرمایش « وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديد» را به عیان محسوس و مشاهَد عامه نوع انسان حتّی المجانین و الصبیان نمودند، و با علم بیان، بیان را عیان و عیان را بیان اهل جور و طغیان ساختند». وی آنان را کسانی می داند که با رفتن موسی، هوادار سامری شده و به گوساله پرستی مشغول گشتند: «دست تعدی و تطاول نسبت به قاطبه زیردستان گشودند». وی می گوید، از آنجایی که مردم یزد، در مقایسه با دیگر بلاد، از جان گذشته نسبت به شاه بودند، در این مرحله بیشتر آزار دیدند: «چون اهل دارالعباده، از قدیم الایام، از مخصوصان دعاگویان دوام دولت علیه و دولت خواهان و ثناگستران و مداحان و جان نثاران و فدویان و از خود گذشتگان محضر بقاء و ابقاء وجود مبارک حضرت ظلّ اللهی، خصوصا این اقلّ اعیان و داعی دعاگویان بودند، بیش از سایر بلاد، به عنایات خاصه پادشاهانه مشمول می آمدند، چون چنین بودند، آنها را در این ایام حال بر مثابه بنی اسرائیل ابتلا به فرعون زمان» مبتلا شدند. او از «میرزا محمد ولی صدر یزدی» یاد می کند که «در شب اول شعبان» کاری کرد که «تا هفت ساعت، آسمان به اظهار سرخی در سمت شمال که طرف خراسان یزد است، بر حالت این تراب اقدام خدّام شریعت مطهّره صادر اول عوالم سرخی گریست، نسبت آن به آنچه به بقیه خلق آن سامان نمود، نسبت قطره است به بحر عمان». او از یزد گریخته و با خواندن دعا و ثنا، توانسته از میان بیابان بلوچ گذشته و گوید که «به سلامت وارد رباط خوان شدم». در آنجا سلطان عالیجاه یعقوب از طرف عماد الملک حاکم طبس، وی را حمایت کرده و او پس از آن همه مصیبت توانسته به آرامشی دست یابد: «بعد الورود، ادنی چاکران و جان بازان اعلی حضرت سلطان عالیجاه یعقوب بیک در آن وادی غیر ذی ذرع بر وجهی مراتب محبت را وانمود نمود، و طریقه عکس و ضدّ آن مردود انس و جنّ را پیمود که کانّه کائنات را از بسیاری تعجب و تحیّر انگشت حیرت به دندان، و بعد الوقوف نوزده شبان روز 27 شهر شعبان از رباط خان، اوّل ماه مبارک رمضان به جنّات عدن مملکت ایران و رضوان ارض مکان دارالتمکن مقرّب الخاقان امیرالامراء دوران، محی و مبقی موسم به سمت وکالت تمامی اهل ایران، جنت مکان امیر حسن خان اعلی جاه سرکار عماد الملک قصبه طبس وارد شدم. عنایات آ ن اعلی جاه را زبان قاصر از بیان، و یعقوب بیک که چاکری از چاکران آن دودمان است، مرآت و عیان آن بیان است». در نهایت، از طبس عازم مشهد شده است: «بعد از زحمات بسیار در 25 شهر شوال مضمون «الناس علی دین ملوکهم» را نصب العین خود ساخته، مهاجراً الی الله، به عزم عتبه بوسی سلطان سریر ارتضا روانه ارض اقدس شدم». [از مقدمه کتاب]. جدای از این در جای دیگری در کتاب، باز وی را مورد انتقاد قرار داده و از روی طعنه می نویسد: «و در این باب، رویه میرزا محمد ولی صدر یزدی را شعار و دثار خود سازید که اقبال به شرعیات و عبادات دینیه را منافی با رضاء مظهر و مظهر خود ابلیس می داند و از رضا و خوشنودی او ذره ای تجاوز نمی نماید. چگونه تواند تجاوز نماید، و حال آن که آنچه ابلیس نمود، به دستور العمل خود او بود و نسبت به خود نخواهد پسندید که در حق ایشان ذی شان گفته شود: أتامرون الناس بالبرّ...» [فریم، 112]
در ادامه، در مقدمه کتاب، شرح ماجرای فرار خود را چنین ادامه می دهد که از نیمه راه، و وقتی که به شریف آباد رسیده، عریضه ای نوشته، پیش فرستاده، تا در ضریح امام رضا (ع) بیندازند. در آن عریضه نوشته است که انتظار دارد مشکلاتش برطرف شود و بر اساس «عادتُکم الاحسان و سَجیّتُکم الکرم» از این سختی نجات یابد. مشکلات وی پس از رسیدن، از نظر مالی ادامه داشته است: «بعد الورود چون آن بلد را از شدت گرسنگی، مصداق «یوم یفرُّ المرءُ من أخیه» دیدم». از این رو «چون چنین دیدم انزوا را جهت خود گزیدم، و در گوشه خفا و اختفا خزیدم، و مترصد جواب گردیدم». در مشهد، مستوفی خراسان آقامیرزا علی قاضی به دید و بازدید وی آمده و میان آنها سوالاتی رد و بدل شده که اساس کتاب اسرار الرضویه شده است. همین اشاره می کند که «کتب فقهیه و اصولیه فن اصلی این تراب است»: «قرب جوار عالیجاه معلّا جایگاه مسند نشین منصب استیفا مملکت خراسان، آقای آقامیرزا علی رضا قاضی به دید و بازدید آمد. در مجلس بازدید حسن سریره ایشان، ذی شأن منشاء افتتاح، این سوال آمد که مبنای این کتاب بر آن است، و بعد از آنکه اثر اجابت و استجابت جلوه گر آئینه دل منزّه از عاجل و آجل گردید، و قلب خود را با صدق فرمایش و انزل السکینة علی قلبه، مشاهده نمودم، خواستم که از کتب فقهیه و اصولیه که فن اصلی این تراب بود»... وی گوید خود را سرگرم نگرش این اثر کرده تا قدری از تأثیر ابتلائات بر خود بکاهد: «محض انصراف از ابتلائات به نوشتن جواب مسئله مسئوله خود را مشغول نمودم» که البته به گفته خودش، درهای حکمت به روی او باز شده و به نقطه ای رسیده است که «خود را از مصادیق «و من یؤتی الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً» یافتم، و مضمون فرمایش «العلم نورٌ یقذفُهُ الله فی قلب من یُحبّ» را رسیدم و به دیده باطن دیدم، و به حقیقت «امسیتُ کردیاً و اصبحتُ عرابیا» برخوردم، و معنی «النّبی الامّی» را دانستم، و ظاهر باطن خود را بر مثابه سنگ بلور یافتم». وی گوید که در مشهد، به لطف حضرت رضا (ع) ظاهر و باطنش پاک شده است: «پس از آنکه به آتش ریاضت و مجاهده، به ارشاد و تعلیم و عنایت و توجه سلطان سریر ارتضا، آن لباس گداخته شد، و تمامی آلایش ناشئه از قبل، این کثیف، از لباس زدوده، بر مثابه آئینه صافیه به اقبال و ادبار او را صفا کامل حاصل آمد، پس از صفا او را حال آئینه و آفتاب گردید، چنانچه آئینه در صورت اصلیه خود، نماینده آفتاب و نیک و بد است، دل را نیز حال چنین است».
وی که نگارش این اثر را هم به لطف حضرت می داند، نامش را «اسرار الرضویه» گذاشته است: «چون کتاب از ایشان است، نام اسرار الرضویه مناسب این جنان و رضوان و گلستان است، و فرمایش «يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون‏» کاشف از آن است که این کتاب را حال بر مثابه حال ایشان است، چون از آن بوستان است، محبوب القلوب عارفان و دوستان است. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. الحمد لله علی هذه النعمة و المنة بعد المنة بقدر ما احاط به علمه و به الاستعانة و التوفیق، فانّه خیر رفیق». همه این مطالب که گذشت در صفحات نخست این کتاب آمده است.

انتقاد از برخی از دولتمردان قاجاری و اشاراتی به قحطی سال 1288
محمد حسن سزواری در جای دیگری در باره ستمی که از ناحیه برخی از زورمندان در شهر یزد بر مردم و او رفته یاد کرده، و از گروهی سخن می گوید که فکر می کنند غنا و فقر در میان آدمیان، مقدّر الهی بوده، لذا خداوند گروهی را غنی آفریده و گروهی را فقیر. به همین دلیل، رفتاری چون سگ با فقرا دارند، می نویسد: آه چه بسیار عجب است آنچه از ابناء این روزگار و اغنیای این اعصار، به مشاهده این خاکسار و ذرّه بی مقدار محمد حسن بن محمد تقی از بلده سبزوار رسیده و می رسد. پس از آن که در شب اول شعبان 1287 به کید فجار و شرّ اشرار از بلده یزد خالیه از ابرار و اخیار و اهل اعتبار، رسید آنچه رسید، بر وجهی که آسمان آتش بارید، و خون آثار از بسیاری ظلم و جور مَظهر و مُظهر ظلمت مطلقه شجره خبیثه خلفا ... و جهل مطلق الذی منع ابلیس عن سجوده و علّمه القول بأنا خیر منه ....»، و در اینجا فهرستی از خطاهای ظالمان و ستمگران آورده و مصداقش را این قرار داده «.... میرزا محمد ولی صدر، گریست، گریستن گریستن بر یحیی، و سید الشهداء را بعد از نهب اموال و اخراج به نحوی که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده، و سوء رفتار پنج نفر از اکره دوزخ و نار، و خلاصی از آنها و دخول در خاک طبس و وادی ایمن و شمول عنایات خداوند قهّار، و نجات از شدائد و مهالک، و انزال سکینه علی قلبی بعد ما کنتُ خارجاً خائفا یترقّب، وحصول طمأنینه و فراغت بال، از آن زمان الی حال که 26 شهر صفر 1288 می باشد، در هر کجا بوده به نظر اهل اعتبار در این طبقه ارباب ثروت و مکنت و دولت سیر کرده، و حقیقت حال قاطبه آنها را مکشوف ساخته، و آنچه بعد اللتیّا و اللتّی، به وضوح آنجا می دانست که این طبقه در مضمون این فقره از فرمایش خداوند کریم «مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه‏» که ترجمه فارسی آن این است، آیا ما از مال خود بذل کنیم به گروهی که اگر خدا می خواست اینها چیزی داشته باشند خودش به آنها می داد، چنانچه به ما داده، قولا و عملا، شرکت دارند و اعتقادشان این است که آنها به حسب خلقت، با آن طبقه از محترمین از فقراء مغایرند، و آنها فقر را سزاوار و اینها غنا را. چنانچه همین مضمون را بعض از معتمدین و متدیّنین و اخلّاء و اصدقاء بلده قم، رحمة الله علیه فی حیواته از زبان معلّی جایگاه میرزا علی خلف ملاذ و ملجأ دولت ایران فی زمانه، وزیر الاعظم قائم مقام حکایت نمودند، و مذکور داشت که پس از آن که قائم مقام از باغ بیرون نیامد، و شیرازه آن بساط گسیخت، و آن بناء بعد التشیید و المبالغه فی استحکامه، رو به انهدام گذارد، میرزای مزبور مضمون «علیکم فی الفتن بقم» را نصب العین و پیش نهاد خود ساخته، و به مضمون «و من دَخَلَه کان آمنا» آنجا را مأمن خود ساخته، قرارداد در ایام ابتذال مذکور ساخت که در هنگام استبداد و استقلال قائم مقام در سفر خراسان آنچه را که از سایر طبقات نسبت به خود مشاهده می نمودم، از انواع تزلّل و تواضع و فروتنی و کوچکی و اطاعت و انقیاد چنین می پنداشتم و ذهنی و اعتقادی من شده بود که ما به حسب خلقت با سایرین متفاوت و خلقتاً ما باید عزیز باشیم، و سایرن کوچک و ذلیل، و بر همین اعتقاد بودم تا این اوقات که دانستم آن اعتقاد خطا و خلاف بوده، و آنها بر سبیل عاریه و چند روزه بوده، اغنیاء را نیز اعتقاد همین است، و خلاف این رویه را خلاف رضا و مشیّت حق می شمارند، و با اقبال دنیا حسب الوُسع از انتفاع فقرا به آن مال می نمایند، و مردن آنها را از گرسنگی، ناشی از استحقاق می دانند، و چون این اعتقاد را دارد و واجدند، لهذا خود را در حبس طعام و سایر ضروریات معاشیه مثاب و مأجور می دانند، و این عمل را مایه قرب به مبدأ می شمارند، و خبث فقر را در اثر زیاده از خبث اعیان نجسه مثل سگ و امثال آن می دانند، و با فقرا رفتار خود را را از رفتار سگ و گربه پست تر قرار می دهند». [فریم 94 ـ 95]

کار زشت اغنیاء در قحطی سال 1288
وی در ادامه، پس از شرح این باور اغنیاء و در حالی که این مطالب را در سال 1288 ق که قحطی بزرگ در ایران روی داد، قحطی که کتاب و چندین مقاله در باره آن منتشر شده، اشاره به برخورد اغنیا با فقرا کرده و به سختی از آن انتقاد می کند. نویسنده در دو مورد بحث قحطی سال مزبور را مطرح کرده و در هر دو مورد گلایه از ثروتمندان دارد. در مورد اول (فریم 70) در قالب طرح سوال از خود می نویسد: «این ابتلایی که جهت عامه اهل ایران دست داده، و هیچ چشمی تا کنون که شهر 1288 است [عنوان شهر یعنی ماه نیامده] ندیده و هیچ گوشی نشنیده، و در هیچ کتابی و تاریخ به نظر نرسیده، و ابتلائات زمان بنی اسرائیل با آن که شدیدتر از ابتلائات سایر ازمنه و اقوام بوده، نسبت به این تنگی و قحطی و گرسنگی و سایر ابتلائات واقعه می توان گفت که نسبت قطره است به دریای ملح اجاج، و طوفان نوح را چه جای نسبت است به این طوفان گرسنگی زمان ما، هرچند خلقی باقی نمانده، جز طبقه اعلای از اغنیاء، دیگر کسی نیست و باقی نمانده اند، چگونه باقی می ماندند، و حال آن که مس با گندم و جو یکسان است، و با این حال مجالی از برای این سؤال نخواهد بود، زیرا که عامه فقرا و متوسطین تلف شده اند، ولی مع ذلک بفرمایید و حقیقت حال را مکشوف دارید که از ترک مواسات اغنیا را مؤاخذه خواهد بود و در تلف مخلوق آنها شریکند یا آن که حرجی بر آنها نخواهد بود، و اختیار مال خود را داشته اند، چنان چه حدیث شریف الناسُ مسلّطون علی أموالهم مفید همین است، و فرمایش خداوند کریم «رؤوس اموالکم» کاشف از این است، و چنانچه آنها را تکلیفی بوده بفرمایید که او را معیار و میزان کدام و حد تا چه مقام است، و نیز بفرمایید که هرگاه حکم جهت خلیفه به همان نهج مذکور بوده باشد یا مخصوص خود اوست یا آن که این جماعت از علما که خود را نایب عام می دانند، و پیرایه نیابت خلیفه ارض را به خود بسته اند و خود را احق و اولی به این منصب از سایر طبقات می دانند، آنها را نیز حکم همین است و با مخالفت از این زاکان و دستور العمل که جهت خلیفه سمت ذکر پذیرفت...» (فریم، 70).
وی در جای دیگری باز این بحث را دنبال می کند: «چنانچه در این ایام که به عتبه بوسی امام ثامن ـ علیه و علی آبائه الف الف تحیة و الثناء ـ مشرّف می باشم و از برکات صاحب این قبّه منوّره، به شرف نوشتن این رساله مشرّف آمدم، و به این توفیق موفق گردیدم، آنچه از مشاهده و تظافر اخبار معلوم و محقّق آمد، این است که اغنیا در این قحط و غلا، از فقرا می گذرند، و مطلع می شوند که از گرسنگی مرده، یا دارد می میرد، از او می گذرند، چنان چه از اعیان نجسه گرفتار شده، و به این حال می گذرند و مطلقاً متعرّض او نمی شوند، و از اغذیه لذیذه دیرینه و البسه نفیسه و سایر آنچه متعلّق به عیش کامل است، از هر مقوله نمی گذرند، بلکه در ازدیاد آن می کوشند، و قحط را جنّت خود دانسته، آنچه از اسباب تعیّش که در بساط سایر طبقات یافت می شده، از مس و غیره، آنها را به قیمت نازلی از آنها دریافت می کنند. مس را برابر گندم که بدهند بردارند و الاّ نه. و هکذا نسبت به سایر اجناس، قسمی ابناء زمان ما از ارباب مکنت رفتار می کنند که با هیچ قانون و قاعده وفق نمی دهد، و با رویه همه ملل و نحل و مذاهب مختلفه از یهود و نصارا و بت پرست و دهری مخالف و مغایر است».
شگفتی او این است که اغنیای منتسب به شیعه اثناعشریه این رفتار زشت را دارند در حالی که افرادی از ادیان و مذاهب دیگر، با درویشان و تهی دستان، به خوبی رفتار می کنند: «سوای این طایفه منتسبه به طریق حقّه اثنا عشریه، از طوایف دیگر، رحم به زیر دستان و انصاف و مروّت با درویشان و تهی دستان را مایه عیش خود می دانند، و از اسباب استدامه نعمت می شمارند، و حفظ صحّت و دولت خود را به آن می دانند، و این جماعت بیگانه از رحمت حق ـ جلّ و علا ـ به کلّی این ابواب را به خود بسته اند، نمی دانم این رفتار از نبیّ مختار به ایشان رسیده ،و یا آنکه از حیدر کرار و بقیه هشت و چهار گوش زد ایشان شده! حاشای حاشای هذا بهتان عظیم «و کانوا یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة» «و یطعمون الطعام علی حبّه مسکینا و یتیما و اسیرا» ... یا آن که خواهند گفت از سنن مرضیه خلفا است. هیهات هیهات این افتراء بزرگی است نسبت به ایشان. و یا این که می گویند که کمّلین از فراعنه و جبابره از شداد و نمرود و فرعون و بخت النصر و معاویه و یزید و امثال آنها را دأب و دیدن چنین بوده! العجب کلّ العجب از چنین نسبتی به به ایشان! إن هذا بهتانٌ عظیم». [فریم: 95 ـ 96]

ادامه انتقادات اجتماعی مؤلف
توضیحات وی از نمونه انتقادهای دینی ـ سیاسی و اجتماعی است که در نیمه دوم قاجار در منابع به صورت پراکنده دیده می شود. وی انتقادهای خود را چنین ادامه داده و به برخی از چهره هایی که از نظر وی مصداق این انتقادها هستند، اشاره می کند:
«چگونه چنین باشد و حال آن که داعیه الوهیّت و ربوبیّت را پیرایه هستی خود قرار داده بودند، و خوان و بساط خدایی گسترانیده بودند و حال معاویه علیه الهاویه و سایر سلاطین بنی امیه در ریزش معروف و مشهور و ضرب المثل اهل سخا و جود است مگر آن که بگویند که تمامی آنچه از سلف رسیده در کتب ثبت شده و وانمود سیر و سلوک هر فرقه را نموده اند، تماما از قبیل روایت است، و مسلّم نزد علمای رجال این است که «درایة واحدة خیر من الف روایة» و مبرهن در نزد نوع انسان است که عیان مخالف با بیان مقدم بر عالم، عالم بیان است، و با ثبوت این دو مطلب احدی را نمی رسد که باب چون و چرا را نسبت به این قسم از رفتار ما جماعت اغنیا مفتوح سازد، زیرا که میرزا محمد ولی صدر یزدی که تابعین و سلسله کملین از فراعنه و جبارین و قاطبه ظالمین و احزاب شیاطن را نسبت به آنچه ایشان ذی شأن دارا و واجدند، از ظلمت و جهالت نسبت ذرّه است به آفتاب و قطره به دریا، و در این مرحله خاتمیّت مطلقه را دارا، و از بدو عالم وجود، این بحر ملح اُجاج و جوهر تامّه ارض سِجینی بیرق و علم مخالفت نور مطلق و جوهر صافیه اراضی امکانیه علّیینی را برافراشت، و ابلیس و قابیل و شداد و نمرود و فرعون و قارون و سایر از کمّلین از این سلسله شؤونات در تطوّرات ایشان بوده که بر حسب شؤونات و تطوّرات جوهره نبوّت مطلقه در هر مقامی و شأنی بر وجه مناسب آن حال طبل مخالفت را می کوبند، و همّت عالیه خود را در رعایت مضمون «یریدون لیطفئوا نور الله» مبذول می داشت، و تمامی مراتب را بحمد الله بر وجه اتمّ و اکمل طی نمود، نموده، و ابلیس و فرعون و هامان و اوّل و ثانی را از سیئه ای از سیئات خود شمرده، و به اعتقاد خود در هر مرتبه از مراتب، عرقی از عروق شجره طیّبه نبوّت و ولایت را به تیشه ظلم و جفا بریده، و بعد الاطمینان عالم را به ظلمت مطلقه وجود ظلمانی ظاهری خود تاریک ساخته، قدم به این عالم گذارده، و با عامّه ارباب ثروت و دولت و غنا را، به فیض تبعیت خود مستفیض ساخته، مبنای عمل بر این است، و دأب و دَیدن ایشان ذیشان چنین است، و عمل آن جناب در این باب از اقوی البراهین است، و احدی از اولی الالباب را مجال چون و چرا نخواهد بود، چگونه تواند که باشد، و حال آنکه صدر اعظم ایران میرزا آقاخان که در زمان خود، عامه اهل ایران بل کملین از سایر ملک و ادیان را اذعان که ایشان نسخه جامعه تمامی گذشتگانند، و مع ذلک ایشان را نسبت به این وجود چنین به زیر منن است!، و مقرب الخاقان معیّر الممالک الدوله العلیه با آنکه در این سلسله از مراتب حدی را دارا که صدراعظم را به آنجا معیت و ید طولائی که داشت، و در زبان «تبا رک الله احسن الخالقین» و در مقام استیحاش و تعجب بی خود به این مقال سخیف المحال و المحال مترنّم میامد که این نحو از خلقت خود قدرت جهان آفرین است، خود مقرّ و معترف که نسبت جناب میرزا محمدولی صدر به من، نسبت خاتم به نگین است، و با این حال که را مجال چرا و چنین است، این مطلب به من تاب! تعبّد است، چنانچه فقها و علما ظاهر را عمل بر این است بلکه ایشان را سجیه اخذ به آیات مبین است، و مشیّد مشیّت خلاق آسمان و زمین است، و مضمون «ماشاء الله کان و مالم یشاء لم یکن» کاشف از این است، و فرمایش «و ما یشاؤون إلاّ أن یشاءالله» مشیّت همین است. اگر نه این بود که خواست حق ـ جلّ شأنه ـ نیز چنین است، هرآینه آسمان و زمین را رسم رسم بیش از این است، و خلاف رسم آن امارات و علایم این است. گذشته از این، ما سلسله اغنیا در جنب قدرت حق نیستیم الّا کالمیّت بین یدی الغسّال، و با آنکه حال بدین منوال است، چنانچه با خواست حقّ موافق نباشد، هر آیینه آسمان و زمین هر یک اثر خود را ظاهر می ساختند، و با اظهار حبس ما را اثری نبود، و قلوب ما را نسبت به زیردستان مهربان می نمود، چنانچه مهربان نمی شد اغنیا را فقیر و فقرا را غنی می ساخت، و این مطلب در جنب قدرت حق کاری نداشت، و با کمال سهولت ممکن و میسّر است، حال که واقع نیامده بلکه اعراض ما از فقرا و هلاکت آنها مزید اقبال ما گردیده، و ابواب نعمت و ثروت را بیش از پیش نسبت به ما مفتوح ساخته، واضح و ظاهر می شود که هر یک از ما و ایشان به آنچه داده شده ایم از نعمت و نقمت، سزاوار همانیم، و با آنکه قضاء حق جاری بر این است، نصیحت و وصیت محمد اسماعیل خان وکیل الملک الکرمانی را که یکی از اکابر مرشدین و معلمین است، باید به جان و دل خرید، و عمل را بر آن قرار داد، و آن این است که هر وقت دیدی که دنیا پشت به کسی کرد، و از او اعراض نمود، از او گریزان باش و به او نزدیکی مکن که به آتش او خواهی سوخت، و چون ایشان از خردمندگان روزگار بوده اند، و از مصادیق این فرد محسوب می آمده اند،
شخص خردمند هنرپیشه را
عمر دو بایست در این روزگار

با یکی تجربه آموختن
با دگری تجربه آرد به کار

اولی الالباب را بدون چون و چرا، طریقه صواب همین است، با آنکه این فرمایش از عیان به مکانی است که چرا و چه در او نگنجد، بلکه اهل نظر و تحقیق را به تأمل واضح و ظاهر آید که هر یک از دو وصف غنا و فقر، اماره قرب و بُعد بساط ربوبیّت است، و سلسله اغنیا، علی تفاوت مراتبهم و درجاتهم فی الغنا، از مقرّبین اند، و فقرا از مغضوبین و مردودین و مطرودین، چنانچه سلاطین را دأب و دَیدن بر این است، مقرّبین را به افتتاح ابواب قرب و نعمت و دولت و عزّت و ریاست بنوازند، و مغضوبین را به سیاط قهر و غضب و انسداد طرق وصول به آنها و نهب و غارت و استیصال بگذارند، سیر مراتب بندگی مقتضی این است که بنده در هر حال مضمون «عبداً مملوکاً لا یقدر علی شئ» را نصب العین خود سازد و وجهه خودخواستی نبیند، و خواست خود را خواست حق قرار دهد، و چون حق را خواست چنین است، اغنیا را تأسّی ربّ العالمین است، و با این حال نه جای آنکه محتکران ملعونین است، چنانچه اغنیا را نظر به این است، و سرمشقشان از این است. جواب عرض می کنم که هر چند جناب صدر بالاتر از این است، ولی چون معلم ابلیس و سایر شیاطین است، و نقطه مقابل قاطبه انبیا و مرسلین و کافه سلسله کملین است، لهذا عاقل و خردمند و دانا را در قطع و پیمودن این راه لابد از دلیل است، و خود را مفتون مضمون «حب الشئ یعم و یصمّ» ساختن رویه و دأب و دیدن صبیان و مجانین است، و چون بساط احدیّت را دو حزب است، حزب رحمن و حزب شیطان، و با آنکه حال چنین است، رجوع به موازین قسط و عدل سجیّه قاطبه کمّلین و ارباب بصائر و دأب و دَیدن اهل نظر و تدبّر است، و با آنکه احاطه به عرایض معروضه را کفایت از اقامه حجج و براهین است، مع هذا چون مقالات مزبوره از تمویهات و تلبیسات بسیارند، و مغالطات رئیس المفسدین و المرجومین و الملاعین و المنافقین است، تجدید مقال و توضیح این اجمال و کشف قناع عن وجه «ما یحسبه الظمأن ماءا» لازم و متحتّم است؛ لهذا عرض می شود که چنانچه تابعین سلاطین ظاهریه را رسم چنین است و عادت جاری بر این است که کمال قرب را در تشبه به سلطان است، و جمیع صفات که سلطان متّصف به آن است و تمامی حرکات و سکنات صادره از آن و پسندیده پادشاه را در خوردنیها و پوشیدنیها و سایر چیزها کلّا را سلطان صفات و افعال و آراء سایرین می دانند، لهذا طالبین قرب، آنچه را که سلطان واجد و داراست سرمشق خود و نصب العین خود می سازند، و اقتداء و پیروی آن را وسیله قرب و التفات پادشاه می شمارند، و قدم خود را به جای قدم او می گذارند، و بندگی کامل و چاکری تام را در غایت این مطلب می دانند، و خلاف این را از رویّه نوکری بیگانه می دانند. چون حال نسبت به سلاطین ظاهریه و تابعین او بدین منوال است بحکم المجاز قنطرة الحقیقه بساط احدیت را نیز حال چنین است، و تشبه به حق با آنکه «لیس کمثله شی» و در عین بی صفاتی اتّصاف به صفات ذات اقدس احدیت شعار و دثار سلسله کمّلین و طبقه مقرّبین و عباد صالحین است، و قرب و بعد را معیار و میزان همین است. (اسرار الرضویه: فریم 97 ـ 98، صص 178 ـ 186)

پاسخ به پرسشهای مانکجی زرتشتی
اصل ماجرا این است که نویسنده ما می گوید این مانکجی [مانک در لغت گجراتی یاقوت، و «جی» به معنای آقا: maneckji Limji Hataria] که به گفته وی قنصول انگلیس در کرمان بوده، چهار سوال از او پرسیده و او به آنها جواب داده است. این متن را خواهیم آورد. اما پیش از آن لازم است اشاره کنیم که این مانکجی از زرتشتیان هند است که در در نیمه دوره قاجاری، روابطشان با ایران استحکام یافت و بسیاری شان تلاش کردند روابط تجاری و اقتصادی داشته و حتی گاه در اندیشه توسعه افکار و اندیشه های خود هم بودند. طبعا به دلیل تسلط انگلیسی ها بر هند، یکی از راههای ورود آنان به عرصه های تازه، همکاری با آنها بود. مانکجی یکی از افراد مشهوری است که در این پروسه وارد ایران شد و همین جا ماند. شرح حال وی در وبسایت های زرتشتیان به تفصیل و تکرار آمده است. نام اصلی وی مانکجی پور لیمجی پور هوشنگ هاتریا متولد 1813 میلادی / 1228ق است. پدرش در خدمت انگلیسی ها بود و همراه آنان از بندر سورت به بمبئی رفت. وی در جوانی وارد فعالیت های بازرگانی شد. مانکجی علاقه مند به ایران و زندگی در آن جا بود و پس از چند نوبت تصمیم، بالاخره در سال 1233 ق در سن چهل و یک سالگی به ایران آمد. او در ایران تلاش کرد تا وضع زرتشتیان را بهبود ببخشد، و از آنجا که همکار انگلیسی ها بود، با چندین سفارشنامه به ایران آمد. در راه، و در کشتی، با میرزا حسین خان سپهسالار آشنا شد. او در بوشهر پیاده شده، به شیراز رفت و از آنجا عازم یزد شد. مدتی هم در کرمان بود و در آنجا با صوفیان آن دیار از جمله رحمت علی شاه، روابط دوستی داشت. سپس عازم تهران شده و چنان که این منابع گفته اند، ناصرالدین شاه لقب پدر را به او داد. سفری هم به عراق کرد، و در آنجا ملاقاتی با شیخ مرتضی انصاری داشته، چهارده سوال از روابط مسلمانان با زرتشتیان از ایشان پرسید. این منبع ادعا کرده است که «در تمام موارد شیخ مرتضی انصاری ، شكستن حرمت و آزار و اذیت زرتشتیان را حرام دانست و تنها اخذ جزیه یا مالیاتهای شرعی را - با اجازه فقیه هر محل - جایز شمرد». وی از عراق به هند رفت در سال 1281 کتاب اظهار سیاحت ایرانیان را در بمبئی منتشر کرد و مسائل پرسیده شده از شیخ انصاری را هم در آن آورد. سپس به ایران بازگشت و در کرمان، با حاجی سید جواد امام جمعه کرمان و حاجی محمد کریمخان ملاقاتهایی داشت. به گفته این منابع، وی در سال 1307 ق / فوریه 1890 در تهران درگذشت و در دخمه ای که برای خود ساخته بود، دفن شد.
از سوی دیگر، آقای موسی حقانی مقاله ای با عنوان «مناسبات مانکجی هاتریا با بهائیان» نوشته که در ویژه نامه ایام، شماره 29 منتشر شده و فایل پی دی اف آن هم در اینترنت موجود است. اطلاعات ارائه شده در باره وی در اینجا مفصل تر و به خصوص، کارهای وی با انگلیسیان با جزئیات بیشتری آمده است. از جمله آمده است که در یکی از سفرها، با لباس روحانی به هرات رفته و مدتی پیشنمازی هم کرده است. (به نقل از: تاریخ سیاسی افغانستان، مهدی فرخ، ص 166). آقای حقانی وی را در مقام یک جاسوس انگلیس در متون و منابع تعقیب کرده، و از نقطه نظر فرهنگی ، وی را در چارچوب سیاست های احیای ایرانی گری باستانی، مورد توجه قرار داده است. وی در این زمینه، با آخ

منبع: خبرآنلاین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۲۳۵۸۰۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بحث روز؛ VAR در فوتبال، قاضی عادل یا قاتل روح ورزش محبوب ما؟

در هفته‌ای که گذشت، VAR و تکنولوژی در فوتبال مثل همیشه خبرساز شد؛ نبود تکنولوژی، ابهام‌های شدیدی در ال‌کلاسیکو ایجاد کرد و از طرفی ناتینگهام فارست مدعی شد VAR حقش را پایمال کرده است؛ آیا وجود VAR به رشد فوتبال کمک می‌کند و یا صرفا یک فناوری دست‌وپاگیر و غیرضروری است؟ مطلب «بحث روز» در این خصوص را از دست ندهید...

اختصاصی طرفداری | هفت سال بعد از ورود کمک داور ویدیویی (Video Assistant Referee VAR) به فوتبال می‌گذرد. امروزه، چه خوب و چه بد، به طور کامل در تار و پود بازی در سراسر جهان بافته شده است.

قبل از سال ۲۰۱۷، فوتبال بسیار ساده‌تر به نظر می‌آمد. وقتی داور تصمیم خود را اعلام می‌کرد، حکم قطعی به‌حساب می‌آمد. هواداران می‌توانستند بدون ترس و وحشت VAR بعد از گل‌ها به جشن و پایکوبی بپردازند، بی‌آنکه دقایقی طولانی در انتظار تصمیم قطعی VAR باشند. در دوران قبل از VAR هواداران برای درک قانون آفساید نیازی به مدرک هندسه نداشتند و مجبور نبودند تقریباً در مورد هر تصمیمی که توسط داور گرفته می‌شد، بحث‌های پایان‌ناپذیری را تحمل کنند.

به ما قبولانده شد VAR برای جلوگیری از اشتباهاتی که مسیر تاریخ فوتبال را تغییر داده بود وارد شده است. فوتبال در طول ادوار نمونه‌های بی‌شماری از بی‌عدالتی را تجربه کرده است، شاید معروف‌ترین نمونه‌ها یکی از سه گل جف هرست در فینال جام‌جهانی ۶۶ و «دست خدا» دیگو مارادونا در جام جهانی ۱۹۸۶ بود. گرچه اینک با عمر کوتاه VAR ناعدالتی‌های بسیاری روی داده که طرفداران این سیستم را متحیر کرده است.

در هر زمینه‌ای، هرگونه تغییر همیشه موافقان و مخالفان خود را داشته است. بارها پیش‌ازاین بعد از ترجمه و چاپ مناظره‌ای در صدد بودیم در باره موضوعات داغ روز، نظرات فرد مخالف و موافقی را در برابر خواننده قرار دهیم. آنچه این روزها در مجلات و روزنامه‌ها و سایت‌ها مرسوم است.

و باتوجه‌به اشتباهات فاحش VAR یا عدم استفاده درست از آن در بسیاری از لیگ‌های معتبر، نظرات موافق و مخالفی را از آقایان حمید ش. و علیرضا نجاتی در این باره به مناظره گذاردیم.

مدت‌هاست دوستان را تشویق به انجام این کار می‌کنم تا خارج از تعصبات و احساساتی که ما به‌عنوان هوادار فوتبال، به تیم‌ها و بازیکنان خود داریم قادر باشیم به‌طوری منطقی در باره نظرات خود به جدل بپردازیم. باشد که این آخرین مناظره نباشد و تداوم خود را حفظ کند.

اگر اهل بحث و جدل هستید شاید در مناظره‌ای دیگر، نوبت شماست تا به‌عنوان مخالفت یا موافقت نظرات مستدل و منطقی خود را در باب مقوله موردنظرتان بیان کنید. مطمئن باشید با آغوش باز از آن استقبال خواهد شد.

امیرحسین صدر

حمید ش. : من مخالف VAR هستم

دلیل آن، رک‌وپوست‌کنده این است: ترجیح می‌دهم وقتی یک اشتباه داوری در بازی محبوبم رخ می‌دهد، ناشی از محدودیت‌های انسانی باشد تا محدودیت‌های تکنولوژی

 من ترجیح می‌دهم به‌جای اینکه دوربین‌ها و وسایل رادیویی و میکروفون داورها و... باعث تغییر در نتیجهٔ بازی شوند، کسی مثل توفیق بهراموف اشتباه کند، نامش بر سر زبان‌ها باقی بماند و هنوز پس از نیم قرن ژورنالیست‌ها به دنبال خانواده و فرزند و همسرش بگردند تا سر نخی از او بیابند و داستانی سرهم کنند و ما را سرگرم کند دلایل بیشتر را نیز شرح خواهم داد:

1- آن

VAR، با شعار و هدف حذف «خطای انسانی» وارد فوتبال شد. 

در فوتبال امروز، بازیکن‌ها تحت‌تأثیر هزاران داده فیزیولوژی، ذهنی، حسی و... آموزش‌دیده و ارتقا می‌یابند تا خطاهایشان در زمین به صفر برسد؛ پاس اشتباهی ندهند، شوت بی موردی نزنند و با ندانم‌کاری و اخراج، تیم را به دردسر نیندازند.

در چنین محیطی، داوران نیز به‌تنهایی از پس کار بر نمی‌آیند. انسان، قاضی، یا همان داور، محدودیت‌هایی دارد و فوتبال امروز، به دنبال برداشتن محدودیت‌هاست.

گردش مالی لیگ قهرمانان به‌قدری زیاد است که یک باخت به دلیل اشتباهات داوری، مثل شکست لیدز برابر بایرن مونیخ در بازی فینال 1975، صرفاً در اشک و آه و عصبانیت تماشاگران و تکرار جملات امیدبخش نسبت به آینده خلاصه نمی‌شود.

هر باخت منچستریونایتد در این دوران، شاخص‌های بورس در تالارها بزرگ جهانی را به رنگ قرمز در می‌آورد. بر اقتصاد خاور دور اثر می‌گذارد و سرمایه شرکت‌های آمریکایی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. حذف بارسلونا، باعث بیرون افتادن آنها از چرخه‌ی درآمدزایی خواهد شد و رفتن به سراغ تأسیس سوپرلیگ با صعود و ورود تضمین شده به آن و احتمالاً با قهرمان نشدن چلسی در دو دوره‌ی لیگ قهرمانان، ارتش پوتین تانک‌های کمتری برای حمله به اوکراین در اختیار داشت.

خب، من هم انتظار ندارم دنیا، فقط به‌خاطر نیم متر جاماندن جونیت چاکر و نداشتن زاویه دید مناسب کن فیکون شود. من و احتمالاً غالب مخالفان VAR، با اجرای عدالت در زمین، در حد اعلای آن هیچ مشکلی نداریم اما...

بیایید به ابتدای ماجرا بازگردیم؛ برپاشدن اتاق‌هایی کیلومترها آن‌طرف‌تر از استادیوم با ده‌ها تلویزیون و دستگاه و.... در واقع اولین مشکل من با VAR همین است. درست است که امروز، اعمال جراحی نیز از راه دور قابل‌انجام است؛ اما این فاصله، قدرت تصمیم‌گیری در لحظه را در بازی فوتبال کاهش می‌دهد.

بله، "آن". زمان حال. چیزی که فیلسوفان راجع به آن بحث کرده‌اند و ما فوتبالی‌ها، بی‌نیاز از مطالعه‌ی آنها، با چشم خود تجربه کرده‌ایم.

وقتی ضد حمله‌ای به راه میفتد، ضربان قلبمان بالا و بالاتر می‌رود. توپ با چند ضربه به محوطه‌ی جریمه می‌رسد و جریان غلیظ خون در رگ‌های ما... بامممم یک گل معرکه. دوربین در دست فیلم‌بردار بازی می‌لرزد، گزارشگر در پی یافتن بهترین کلمات مکث می‌کند، تماشاگران هرکدام حالی دارند. آغوش غریبه‌ها برای هم باز می‌شود اما... قطع، استپ. VAR بررسی می‌کند.

این جنس لذت خالص وصف‌نشدنی جای خود را باید به یک انتظار بدهد. به بلاتکلیفی. به صحنه‌های ملال‌آور بازیکنان ایستاده وسط زمین. دست بر کمر. داور جلوی مانیتور. تأیید یا رد گل، هیچ‌کدام قدرت آن لذت اولیه را ندارد.

خب این تازه اولین ایراد VAR است. کشتن، شور لحظه‌ای بازی، به قیمت اجرای عدالت...

2- صدای منو می‌شنوی؟

اجرای تمام‌وکمال عدالت، به هر روشی معقول است. لااقل با حساب‌های امروزی. اما مشکلات متمرکز نبودن VAR به این خلاصه نمی‌شود. ایراد بزرگ دیگر، ارتباط مسئولان اتاق و داور است. افتضاحی که در بازی این فصل لیورپول تاتنهام عیان شد. وقتی گل صحیح لوئیز دیاز به‌اشتباه آفساید گرفته شد و بعدتر در انتشار مکالمات رادیویی مشخص گردید علت، عجله و پریشانی درن انگلند در اتاق VAR بوده.

این خطایی است که تا اینجای فصل، بر قهرمان لیگ برتر تأثیر مستقیم داشته، همان‌طور که اشتباهات بازی فارست و اورتون، می‌تواند بر سرنوشت سقوط اثرگذار باشد.

3- چه چیز قربانی می‌شود؟

بار دیگر به سراغ بحث هزینه و فایده می‌رویم. فایده و مزیتی که همه‌ی ما دنبال آن هستیم، اجرای عدالت در زمین فوتبال است. به طور تمام‌وکمال.

در اینجا، VAR وارد می‌شود، به ماهیت بازی یورش می‌آورد، چیزهایی چون اهمیت لحظه و آن، و زمان بازی را می‌گیرد، اما هنوز هم اشتباهات رخ می‌دهد.

در نگاه سیستمی، ناگزیر به گذار از این برهه هستیم؛ باید زمان بگذرد تا معایب بروز یابد، کشف شود و با آزمون‌وخطا حل شود. اما من مخالف این نگاه هستم. زیرا برای من، فوتبال، عرصه‌ی اقتصاد و سیاست یا یک شرکت بزرگ تجاری نیست. برای من هر لحظه، در بازی اهمیت دارد. این که آنِ یک بازی، فصل، یک تورنمنت یا یک جام جهانی به خاطر آزمون‌وخطا برای بهبود سیستم VAR در آینده خراب شود، لحظات ناب، به‌خاطر بلاتکلیفی مقابل مانیتور هدر رود و داستان‌های این دوره‌ی فوتبال از بین رود، پذیرفتنی نیست.

4- آن مرد سیاهپوش

من ترجیح می‌دهم، داوران، هنوز هم مثل 22 بازیکن در زمین با ابزار انسانی خود به میدان بروند. هنوز هم می‌توانم اسامی داوران یورو 2000 را با لذت مرور کنم:

پیر لوییجی کولینا، مارکوس مرک، گراهام پل، آندریاس فریسک، اورس مه‌یر، کیم میلتون نیلسن، خوزه مدینا کانتالخو، هیو دالاس... داورانی که سبک و شخصیت خود را داشتند. در موردشان بحث می‌شد. برای من هنوز هم جک تیلور انگلیسی، در کنار کرویف و بکن باوئر از اضلاع جذابیت بی‌پایان جام جهانی 1974 است، حرکات ادگار کودسال داور سیاه‌پوش فینال جام جهانی 1990 بهترین پایان برای تیتراژ برنامه‌ی آن‌سوی نیمکت است، هوراسیو الیزوندروی آرژانتینی صاحب رکورد معرکه داوری افتتاحیه و اختتامیه در جام جهانی 2006 است، روشن ایرماتوف ازبک و تورو کامیکاوای ژاپنی را طلایه‌داران داوری آسیا می‌دانم و پیش از آنها، استاد فنایی را در کنار ساندرو پل در فینال جام جهانی 94.

این آخرین ضربه‌ی VAR به بازی است. تصمیمات درست و کاریزمای داور، عملاً از بین می‌رود و همه چیز به پای VAR نوشته می‌شود، اما اشتباهات، سهم داور است و به این دلیل نام داوران این دوران، فقط با اشتباهات آنها پیوند خورده، کویپرز، چاکر، لاهوز و....

سخن پایانی، در آینده، و با تکمیل سیستم‌ها و کاهش خطاها، احتمالاً کسی کاستی‌های VAR در این دوران را به یاد نخواهد آورد و مخالفان این روزگار VAR ، مخالفان تکنولوژی و پیشرفت و... خوانده خواهند شد.
 بدون آنکه لحظات نابود شده‌ی بازی، از داستان این هفته‌ی کاونتری تا اشتباهات مرگبار var در طول یک فصل به یاد آورده شود.

اهمیتی ندارد ما مخالفان VAR, چطور به یاد آورده شویم، آنچه برای ما مهم است، لذت و شور لحظه یک قدم جلوتر از هر چیز دیگری است... به قول سهراب:

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
 که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

علیرضا نجاتی: موافق استفاده از تکنولوژی در فوتبال هستم

تقابل سنت و مدرنیته همیشه یکی از چالش‌های اصلی بشر بوده و یکی از دغدغه‌هایش، مقاومت و ترس برابر تغییر است. تغییر کردن، تضمین نیست اما حداقل شانسی برای پیشرفت می‌دهد.

اگر تغییر اولیه قانون آفساید در اوایل قرن بیستم و امثال هربرت چپمن در دهه 20 و 30 نبودند تا آرایش و سیستم‌های فوتبال را متحول کنند، شاید سال‌های خیلی بیشتری طول می‌کشید تا فوتبال به چیزی که الان می‌شناسیم، تبدیل می‌شد. شاید برایتان جالب باشد بدانید در ابتدای پیدایش فوتبال، تیم‌ها با 7 یا 8 مهاجم در زمین بازی می‌کردند و چیزی به اسم سیستم‌های کنونی وجود نداشت. تغییر، ریسک و استفاده از ایده‌های نوین باعث شد فوتبال چیزی شود که امروز می‌بینیم. ماجرای VAR هم همین است؛ فوتبال نیز مثل انسان رو به تکامل حرکت می‌کند و استفاده از تکنولوژی‌ها بخش مهمی از مسیر تکامل است. 

تصمیم‌گیرندگان فوتبال، سال‌ها با بهانه‌هایی احساسات‌گرایانه مثل کشته‌ شدن روح فوتبال و ماشینی شدن این ورزش، با ورود فناوری‌های مختلف به فوتبال مخالفت کردند. اما حرکت به‌سوی مدرن شدن، مثل امواج خروشانی است که یک سد چوبی نمی‌تواند جلویش مقاومت کند و استفاده از ابزارهای نوین در هر رشته‌ و زمینه‌ای، به امری اجتناب‌ناپذیر تبدیل شده. 

شاید در آینده‌ای که خیلی هم دور نباشد، ممکن است شاهد حذف نیروی انسانی در عرصه داوری ورزش‌ها باشیم و به‌طور کلی، انواع هوش‌مصنوعی بتوانند با دقت کامل، تصمیم‌گیری‌ها را موبه‌مو طبق قانون انجام دهند اما فعلا به آن زمان نرسیده‌ایم. تا آن زمان، برطرف کردن هرچه بیشتر عیب‌ونقص ابزارها و فناوری‌ها در کنار استفاده از زبده‌ترین داوران می‌تواند اشتباهات فاحش و تعیین‌کننده را به حداقل برساند. 

همین ال‌کلاسیکوی اخیر را ببینید؛ اگر خاویر تباس تصمیم به ملغی کردن استفاده از تکنولوژی خط دروازه به بهانه گران‌قیمت بودنش را نمی‌گرفت، این‌همه جنجال بر سر توپی که مشخص نشد آندری لونین داخل یا بیرون دروازه گرفته، ایجاد نمی‌شد. تکنولوژی گل لاین می‌توانست صحنه را در کمتر از یک دقیقه بررسی کند و هیچ بهانه‌ای هم وجود نمی‌داشت.

VAR به داور اطلاع داد نمی‌توانیم گل را اعلام کنیم چون مدرک محکمی نداریم
اگر تکنولوژی خط دروازه وجود داشت، امکان قضاوت صحنه‌ای که انسان در انجامش عاجز بود وجود می‌داشت

گفتن مزایای VAR هم تکرار مکررات است اما به‌هرحال برای مستند بودن صحبت‌ها لازم است ذکر شود:

افزایش دقت داور در تصمیم‌گیری و اجرای عدالت: خیلی وقت‌ها داور پس از بازبینی صحنه متوجه اشتباهش شده و تصمیمش را به شکلی عادلانه عوض می‌کند. بسیاری از مواقع نیز VAR کمک می‌کند داور صحنه‌ای که از چشمش دور مانده را دوباره ببیند. همین موضوع، عدالت بیشتری را در ورزش محبوب ما جاری می‌کند. علاوه‌براین داور در صحنه‌هایی که مردد است، می‌تواند با داوران اتاق VAR مشورت کند تا تصمیم درست‌تری بگیرد. شفافیت: در گذشته، کلیشه اشتباهات داوری بخشی از بازی است چون داور هم انسان است و اشتباه می‌کند، وجود داشت و به دنبالش، بحث و جدل بخش جدانشدنی فوتبال بود. حالا تصمیم‌های درست VAR جایی برای اعتراض نمی‌گذارد چون هوادار، بازیکن و مربی، شفافیت را می‌بیند.  از بین بردن تفسیر شخصی داور: VAR کمک می‌کند تصمیمات داوری، یکپارچه‌تر شود و اعمال نفوذ داور براساس تفسیرش از هر صحنه، کاهش پیدا می‌کند. این یعنی تمام بازی‌ها می‌توانند با یک استاندارد داوری برگزار شوند.

ایراد دیگری که به VAR می‌گیرند، این است که معنای شادی پس از گل را از بین می‌برد و با باطل شدن گل بازیکنی که شادی کرده، ممکن است روحیه کل تیم ازهم‌پاشیده شود. اما آن سوی دیگر سکه را هم ببینید؛ تیمی که نمی‌خواهد گل بخورد، دروازه‌اش را باز شده می‌بیند اما با رد شدن گل از سوی VAR، آن تیم می‌تواند شادی‌ای همچون تیمی که گلِ قهرمانی زده را تجربه کند. علاوه‌براین همان انتظار در تصمیم نهایی داور، خودش سرشار از حس هیجان است؛ چه برای فوتبالیست و چه برای تماشاگر.

فارغ از خطاهای تکنولوژی که همه قابل رفع است، اصلی‌ترین چالش استفاده از VAR، صحنه‌های میلی‌متری آفساید یا عبور توپ از خط است. این‌جا تقابل دو تفکر روان‌شناختی مختلف را می‌بینیم؛ اجرای عدالت به هر قیمت و یا مصلحت‌اندیشی و دلسوزی که هر دو مزایا و معایبی دارند. مشخصا مربی و بازیکن به‌عنوان کسانی که مستقیما از فوتبال منتفع می‌شوند، عدالت را بر دلسوزی ترجیح می‌دهند چرا که متر و معیار عدالت مشخص است و دلسوزی چیزی است که تفسیر می‌شود. کدام مربی را دیده‌اید که علنا مخالف VAR باشد؟

حتما بازی یک‌چهارم نهایی رئال مادرید و یوونتوس در لیگ قهرمانان 18-2017 را به یاد دارید. جانلوئیجی بوفون، خشمگین از تصمیم مایکل اولیور انگلیسی در راستای گرفتن پنالتی برای رئال مادرید در دقیقه 4+90 جمله عجیبی مطرح کرد: «من نمی‌گویم آن صحنه پنالتی نبود، من می‌گویم در آن دقیقه نباید پنالتی گرفته می‌شد». اگر VAR در آن فصل لیگ قهرمانان وجود می‌داشت، مشخصا چنین جنجال‌ها و اظهارنظرهایی مطرح نمی‌شد. اگرچه خیلی‌ها زیبایی فوتبال را همان عصبانی شدنِ بوفون و صحنه‌های دراماتیک آن مسابقه می‌دانند.

اگر VAR وجود داشت، این جنجال‌ها به‌وجود می‌آمد؟

درست است که اجرای عدالت، خواستنی است اما نمی‌توان انکار کرد که خُشکی و ربات‌گونه شدن در اجرای عدالت وجود دارد. فوتبال با احساساتش زیبا است و اگر این احساسات نبود، فوتبال این‌قدر مهم نمی‌شد؛ اما در راستای پیشرفت هرچه بیشتر، باید به عدالت و شفافیت احترام گذاشت.

از دست ندهید ????????????????????????

درخواست دروسی: سردار را در رم حفظ کنید اختلاف علنی رئیس فدراسیون با مجری تلویزیون اعتراض هوادار بارسلونا: ژاوی، مرد سر حرفش می‌ماند! رد پای آرتتا؛ اورتون بعد از 14 سال لیورپول را در خانه شکست داد!

دیگر خبرها

  • نظریه پزشکی قانونی یکی از ارکان اساسی رأی قاضی است
  • قاضی‌القضات جدید قزوین منصوب شد
  • کشف جسد بازپرس ویژه مبارزه با زمین‌خواری
  • ماجرای کشف جسد بازپرس ویژه مبارزه با زمین خواری
  • ماجرای کشف جسد بازپرس ویژه مبارزه با زمین‌خواری
  • فرونشست عمیق زمین در تقاطع خیابان کلاهدوز و قاضی طباطبایی مشهد
  • فرونشست عمیق زمین در تقاطع کلاهدوز و قاضی طباطبایی(۷ اردیبهشت ۱۴۰۳)
  • بحث روز؛ VAR در فوتبال، قاضی عادل یا قاتل روح ورزش محبوب ما؟
  • (ویدیو) کنایه واعظی به آمار‌های غلط دولت رئیسی؛ مردم بهترین قاضی هستند
  • ببینید| کنایه واعظی به آمارهای غلط دولت رئیسی /مردم بهترین قاضی هستند